خربزۀ نارس، تور کاه کشی، توری که از ریسمان به شکل جوال می بافند برای حمل و نقل کاه یا چیز دیگر، برای مثال مانند کسی که روز باران / بارانی پوشد از کونده (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
خربزۀ نارس، تور کاه کشی، توری که از ریسمان به شکل جوال می بافند برای حمل و نقل کاه یا چیز دیگر، برای مِثال مانندِ کسی که روز باران / بارانی پوشد از کونده (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
کوبیده، خسته، آسیب رسیده، نوعی خوراک که با برنج، نخود، سبزی و گوشت کوبیده تهیه می شود، برای مثال «کوفته» بر سفرۀ من گو مباش / کوفته را نان تهی «کوفته» ست (سعدی - ۱۰۳)
کوبیده، خسته، آسیب رسیده، نوعی خوراک که با برنج، نخود، سبزی و گوشت کوبیده تهیه می شود، برای مِثال «کوفته» بر سفرۀ من گو مباش / کوفته را نان تهی «کوفته» ست (سعدی - ۱۰۳)
مرکّب از: کون + استه، استخوان کون. (فرهنگ فارسی معین) ، جفته و سرین وکفل آدمی را گویند. (برهان)، کونه. سرین را گویند وقیل طرف سرین و این لغت مستعمل و معروف به ین الناس است. (آنندراج) (انجمن آرا)، کفل. کپل. عجز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، سرین و جفته و کفل آدمی و اسب. (ناظم الاطباء) : و چون بکوبند و اندر زیت آغارند... چون بر کونسته طلا کنند عرق النسا را سود کند. (الابنیه عن حقایق الادویه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و عرق النساء را منفعت کند چون بر کونسته ضماد کنند. (الابنیه عن حقایق الادویه، یادداشت ایضاً)، چون که کونسته ناگهان بجهد مژدۀ دولت و مراد دهد. (ناظم رسالۀ اختلاجات از آنندراج)، القطاه، کونستۀ اسب. (السامی فی الاسامی، یادداشت ایضاً)، الأبزخ، آن اسب که کونستۀ وی فرونشسته باشد. (مهذب الاسماء، یادداشت ایضاً)، التعجز، بر کونستۀستور نشستن. (زوزنی، یادداشت ایضاً)، بوص، کونستۀ مردم. (مهذب الاسماء، یادداشت ایضاً)
مُرَکَّب اَز: کون + استه، استخوان کون. (فرهنگ فارسی معین) ، جفته و سرین وکفل آدمی را گویند. (برهان)، کونه. سرین را گویند وقیل طرف سرین و این لغت مستعمل و معروف به ین الناس است. (آنندراج) (انجمن آرا)، کفل. کپل. عجز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، سرین و جفته و کفل آدمی و اسب. (ناظم الاطباء) : و چون بکوبند و اندر زیت آغارند... چون بر کونسته طلا کنند عرق النسا را سود کند. (الابنیه عن حقایق الادویه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و عرق النساء را منفعت کند چون بر کونسته ضماد کنند. (الابنیه عن حقایق الادویه، یادداشت ایضاً)، چون که کونسته ناگهان بجهد مژدۀ دولت و مراد دهد. (ناظم رسالۀ اختلاجات از آنندراج)، القطاه، کونستۀ اسب. (السامی فی الاسامی، یادداشت ایضاً)، الأبزخ، آن اسب که کونستۀ وی فرونشسته باشد. (مهذب الاسماء، یادداشت ایضاً)، التعجز، بر کونستۀستور نشستن. (زوزنی، یادداشت ایضاً)، بوص، کونستۀ مردم. (مهذب الاسماء، یادداشت ایضاً)
مرکز ولایتی در ایالت کورس فرانسه و دارای مناظری زیبا و محل رفت و آمد جهانگردان است. در این ولایت تجارت مرمر و میوه و شراب رونق دارد و از 16 بلوک و 110 بخش تشکیل یافته و 40400 تن سکنه دارد. (از لاروس)
مرکز ولایتی در ایالت کُورس فرانسه و دارای مناظری زیبا و محل رفت و آمد جهانگردان است. در این ولایت تجارت مرمر و میوه و شراب رونق دارد و از 16 بلوک و 110 بخش تشکیل یافته و 40400 تن سکنه دارد. (از لاروس)
عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران. غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش ازراه افتادن. رفتن کودک با کشیدن نشیمنگاه بر زمین. غیژیدن در حال نشسته بودن، چنانکه طفل شیرخوار. و باکردن صرف شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سر خوردن در حال نشسته. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران. غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش ازراه افتادن. رفتن کودک با کشیدن نشیمنگاه بر زمین. غیژیدن در حال نشسته بودن، چنانکه طفل شیرخوار. و باکردن صرف شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سر خوردن در حال نشسته. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
نام محلی کنار جادۀ طهران و قزوین میان قشلاق و حصار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام دهی در چهارفرسخی قزوین که منزلگاه از طهران به قزوین است. (ناظم الاطباء). و رجوع به کوندج شود
نام محلی کنار جادۀ طهران و قزوین میان قشلاق و حصار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام دهی در چهارفرسخی قزوین که منزلگاه از طهران به قزوین است. (ناظم الاطباء). و رجوع به کوندج شود
کوبیده خرد کرده، بضرب زده شده: کوب میان کوبنده ای و کوفته ای بود، آسیب رسانیده، ساییده مسحوق، نواخته (طبل و مانند آن)، خسته فرسوده: لشکریان از سفر مازندران خسته و کوفته بودند، قسمی طعام که از گوشت قیمه کرده و برنج و لپه و نخود سازند و آنها را گلوله کرده با روغن پزند و آن چند نوع است: کوفته بر سفره من گو مباش کوفته را نان جوین کوفته است. (گلستان)
کوبیده خرد کرده، بضرب زده شده: کوب میان کوبنده ای و کوفته ای بود، آسیب رسانیده، ساییده مسحوق، نواخته (طبل و مانند آن)، خسته فرسوده: لشکریان از سفر مازندران خسته و کوفته بودند، قسمی طعام که از گوشت قیمه کرده و برنج و لپه و نخود سازند و آنها را گلوله کرده با روغن پزند و آن چند نوع است: کوفته بر سفره من گو مباش کوفته را نان جوین کوفته است. (گلستان)